عروج خونين


 





 
ولادت بنده درسده اصفهان که بعد درزمان طاغوت آن شهرستان شدوبه نام همايون شهرودرزمان انقلاب باز هم تغييرنام داد ونامش خميني شهرشده است که يک موقعي هم خدمت امام عرض کرده ام که ده کيلومتري اصفهان يک شهرستاني است که به نام خميني شهر، گفتند که ما خميني شهرنداشتيم،يعني بگوييم همان سده،وليکن حالا ديگر معروف شده است ودرادارات هم معروف شده است به نام خميني شهر.بنده در يک خانه اهل علم که داراي سه اطاق بودوبا خشت وگل ساخته شده بود،يکي ازآن ها محل سکونت مرحوم پدرمابود.مرحوم والده ما ويکي اش هم محل رفت وآمد مابود ويکي اش راهم چون آشپزخانه نداشت ، به اصطلاح کرده بوديم مطبخ. ما متولد آن خانه بوديم ودرزمان طفوليت آن چه من در نظرم هست اين است که ما يک جده اي داشتيم که از سادات صحيح النسب ميردامادي بود وظاهراً در سن يک سالگي ام مرحوم شده بود وجد پدري ام اولاد پسر نداشت.وقتي من به دنيا آمدم، جد ما گفته بودچون اين را خداوند به ما عطا کرده، لذا اسم بنده را عطاء الله گذاشتند. معني اش يعني چيزي که خداوند داده است.
ودرزمان سه ، چهارسال به بعد هم که رسم بود بچه ها با هم بازي مي کردند من نظرم هست به اين که من با بچه هاي ديگرانس نداشتم،يعني اين که پدرم نمي گذاشت تا مبادا با بچه هاي ديگر يک قدر جنبه اخلاقي مان رعايت نشود؛ درخانه بوديم فقط.کارهاي بچگانه اي که ما داشتيم درنظرم هست که دوتا کار من داشتم: يکي اين که چند تا سنگ روي هم مي گذاشتم مي گفتم يخ،يخ.درآن زمان يخ مي آوردند درخانه ها که هوا سردبود،پوشال مي ريختند برروي آن براي فصل بهاربهارها مي آوردند درخانه ها اين ها را توزيع مي کردند. مايک کارمان اين بود که سنگ ها رابروي هم مي گذاشتيم ومي گفتيم يخ؛يخ؛ اين يک کارمان. يکي ديگر هم عرض مي شود که شتري درست کرده بوديم با گل، ويک انسان هم به آن بسته بوديم ويک چيزي هم رويش انداخته بوديم واين هم شده بود مثل رعيت ها که يک الاغ درست مي کنندويک چيزي رويش مي اندازند؛براي بارگيري؛اين هم کارمابود ودراخبار هم داريم که بچه ها را يکي دوسال به حال خودشان بگذاريد وزياد برآن ها فشارنياوريد.وازخود پيغمبر(ص) هم داريم که گاهي در کوچه ها که عبور مي کردند،بچه ها که بازي مي کردند، حضرت طوري رفتار مي کردند به اين که هيبت اين حضرت طوري نشود که اين بچه ها پخش بشوند.مي آمدند به حال عادي ازکنار اين ها حرکت مي کردند وآن ها هم مشغول به کارخودشان بودند معلوم مي شود بچه را درهمان حالت طفوليت که دارد بايد به حال خودش گذاشت.

تحصيل علم را ازچه سالي شروع کرديد؟
 

عرض کنم که ظاهراً، مثل اين که مرا از سن پنج، شش سالگي گذاشتند درمکتب خانه، ويک استادي داشتيم که ايشان تحصيلات عربي وادبيات شان خوب بود وبه غير از درس هايي که داشتند-ازقبيل قرآن وکتب عربيه واخلاق واين ها -از همان اوايل هفت،هشت سالگي چون که در روايت هم داريم که آن چه انسان دربچگي ياد مي گيرد-کالنقش في احجر-مثل نقش روي سنگ مانده حک مي شود؛دربزرگي مثل کالنقش في الماء.مثل گفته اند هرچه انسان مي خواهد، درجواني وبچگي، مي تواند از عمرخودش استفاده بکند.اين است که ايشان نصاب السبيان رابه مادرش مي داد،بعد هم الفيه،بعد هفت تا که مي شد، روز پنج شنبه که مي شد، برنامه داشتيم که بايد دوره کنيم يعني آن چه مادرطول هفته،ازخود شنبه تا چهارشنبه ، حفظ کرده بوديم، روز پنج شنبه بايد تحويل بدهيم. تا سن هفت ،هشت تا ده سالگي ديگر درخودسده که حالا شده است خميني شهر جايش نبود که ما بتوانيم تحصيل بکنيم.ديگر،مي خواستيم درس هاي بالا را سر بگيريم . درآن موقع هم هنوز زمان رژيم پهلوي برسر کارنبود يک دروس ابتدايي درخود شهراصفهان بود؛تا سه کلاس.نه دانشگاه بود،نه دبيرستان، فقط دو،سه تاکلاس بود که مرحوم پدرم مرا برد به آنجا ودريک خانه اي که جده مادري ما درآن جا بود،ازسادات اصيل با سادات دامادي جده اي داشتيم که ايشان درحدود تقريباً صدسالگي فوت شدوايشان هم علم خواندن داشت وهم علم نوشتن که بعضي کتاب ها رابه خط خودش نوشته بود.من را ، مرحوم پدرم،گذاشت پيش ايشان دراصفهان که آن جا نزديک مقبره مرحوم مجلسي-رضوان الله عليه-چون چند نفري ازآقايان روحانيون خميني شهري آن جا بودند، مرحوم پدرم مارا آن جا گذاشت تازير نظرآن ها تحصيل بکنم.چون ايشان آقاي محل بودوگرفتار
کارهاي خودش بود وتقريباً فارغ التحصيل هم شده بود،واين ها ديگر مانده بود وبراي کارهاي اهل محل؛درخود محل. وازشاگردهاي مرحوم آقاي نجفي اصفهاني که معروف بود دراصفهان وسلطان العلماء به اومي گفتند درآن وقت ، ورياست علما هم با ايشان بود.درآن زمان چون خيلي هم مقيد بود مرحوم پدرما،که با چه کسي مأنوس باشيم ويک اشخاصي که هم جنبه اخلاق شان،هم جنبه ديانت شان که من نظرم است به اين که درآن سرايي که تحصيل مي کرديم، اگرکسي طلبه اي نماز جماعت را ترک مي کرد يا نماز شب نمي خواند، تهجد نمي خواند درنظر باقي ديگر، مرسوم بود که طلبه بايد اهل تهجد ونماز جماعت باشدوهرصبح قرآن بخواند،واز آن جا ما مشغول شديم به تحصيل علوم .مقدمه تخصيل مي کردند. علم هيئت هم در آن زمان رسم بود.عرض مي شود که علم فلسفه،واين چيزها،غرض اين که درآن زمان،ما مشغول شديم .آن وقت ظاهراً پانزده يا شانزده سالم بودومشغول شديم به تحصيل علوم ادبيات، ازقبيل درس فقه اصول ؛ اين دروس متداول بود خوانده شود واز جهت بضاعت مالي هم ما به اصطلاح صفربوديم.مرحوم پدرم با اين که فقط يک پسر داشت، با زحمت هرهفته دوقرآن به من مي داد. مدرسه اي هم که در آن تحصيل مي کرديم،هفته اي دوقرآن با مقداري نان، به ما مي داد.
آن زمان، حجره اهل علم فرشش حصير بود .بعضي از اين حصيرها يک پارچه اي بود،بعضي ازاين حصيرهابافته اي بود وهمان فرش مابودهرکدام آقايان هم براي خودشان يک تشک ومتکاولحاف مي بردند. براي موقع استراحت.برق واين جورحرف ها نبود وآن زمان، آب لوله کشي هم نبود.آن زمان،ازچاه آب مي کشيدند وازآب حوض استفاده مي کردند؛براي وضووتطهيرواين چيزها ومطالعات هم با چراغ هاي نفتي بود.اگربعدحرفم را بعضي ها بشنوند ممکن است باورنکنند،اين که مگر مي شود کسي چندين سال درس نخواند تابرسد به دروس عاليه،وبه اصطلاح ما طلبه هامي گوييم درس خارج که آن هم درس عاليه است، با اين کيفيت درس بخواند؟ ممکن است که جوان ها باورنکنند،اماپيرمردهايي که به سن ما هستند ودر مدارس قديم تحصيل کردند، آن ها دلايلش را مي دانند.
براي اين که رفقا مزاحم وقت ما نشوند وبيايند بگويند مثلاً توچرا آقا نخوابيدي، توچرا مشغول هستي واين ها ،يک پرده اي جلودرحجره مي کشيديم که تاريک باشد.وشب مطالعه مي کرديم.غرض،اين برنامه ما بود دراصفهان وشب هاي پنج شنبه وجمعه مقيد هم بوديم تا بتوانيم شب هاي جمعه خود رابه دعاي کميل برسانيم وروزهاي تعطيل هم به يک مسجدي که خيلي کناربود وکم تر کسي به آن جا مراجعه مي کرد،مي رفتيم ودرس ها را دوره مي کرديم.
اين برنامه چند سال تحصيل مابود دراصفهان،تازمان رژيم پهلوي که رسيديم به دوره رضاخان. درابتداي حکومت رژيم منحوس پهلوي،برنامه اش اين بود که خودشان مي گفتند اين سرباز بوده است وتوي دسته هاي عزاداري مي رفته پابرهنه وچه وچه،وليکن اواخرش دربرنامه هايش سعي اش براين بودکه اسلام درايران نباشد،براي اين که يکي قضيه حجاب بود که اگر حتي زني مي خواست مشرف شود به حرم حضرت رضا(ع)،حق نداشت با روسري مشرف شود.ديگر امام زاده ها مثل حضرت معصومه (س) وحضرت عبدالعظيم(ع) ومساجد وتکايا واين نيز حسابش معلوم بودکه من نظرم هست،يک سفري که مشرف شدم به مشهد،مي گفتند اگر زني مي آيد باروسري،روسري اش را بايد بردارد. حتي مردها هم عرق چين يا کلاهي که داشتند بايد توي کفش داري بگذارندوهر آخوند وسيدي که مي آمد وجواز داشت، مي گذاشتند مشرف شود والا ممنوع بود واين دورضريح را مي گرفتند وجلوگيري از مجالس سوگواري وسخنراني اين ها مي کردندودليل عمده اش هم اين که آن اشخاصي که مي توانند رهنمود بدهند به مردم و رهبري مردم را برعهده دارند. روحانيون اند و آن ها نقشه شان تضعيف مقام روحانيت بود، منتهي چند دسته را استثناکرده بودند.

يک دسته محدثين بودند.دسته دوم مجتهدين بودند، آن هم درصورتي که مدرک اجتهاد داشته باشند،وازهيچ کس قبول نمي کردند، مگرازنجف حکم اجتهاد داشته باشدودردايران مرحوم حائري بود ويکي هم محصلين و طلبه ها بودند .طلبه ها هم شرط شان اين بود که بايد امتحان بدهند، قضيه تجديدي هم مورد قبول نبود يا قبول بود يا رد.ديگر واسطه نداشت واين هم از خودشان چند نفر هم ازتهران مي آمدندو علماي خودهرشهري هم درآن جا دخالت مي کردند. اين ها امتحان کتبي و شفاهي داشتند.وآن هم سه رتبه مقدماتي ومتوسطه وعاليه وعاليه اش را امتحان داديم ومدرک هم به ما دادند.مدرک مدرس،يعني شخص مي تواند درحوزه هاي علميه تدريس کند؛ از همان مقدماتي اش ،بعد متوسط وعاليه اش تا چند سال طول مي کشد وتا به مرتبه نهايي اش نمي رسيد،موقت بود.اين ها جواز که مي دادند،يک ساله بود.اگر سال بعد امتحان نمي دادند، بايد مکلا بشوند، ناچار بودند اگر کسي مي خواست لباسش محفوظ بماند، بايد امتحان بدهد تابرسد به آن مرتبه نهايي اش که آن وقت يک جوازي مي دادند جواز مدرس- يعني حالا ديگر فارغ التحصيل شده است ومي تواند تدريس بکند. درحوزه ها ي بزرگ- وما تاآن جا بحمدالله امتحان داديم وبا اين که علماي اصفهان خيلي دقيق بودند که کسي را رد نکنندوليکن يکي دونفر از تهران مي آمدند ازطرف وزارت فرهنگ که آن ها خيلي سعي داشتند که طلبه ها مردودبشوند ومن نظرم هست دريکي از درس هايي که شرکت مي کرديم، حساب کردم شايد حدود دويست نفر اهل علم بودند درزمان حکومت رژيم پهلوي وقضيه امتحان که پيش آمد، فقط چندنفرانگشت شمارتوانستند مردود نشوند وباقي ديگرشان را رد کرده بودند.
من يکي، چند سال را رفتم به قم و آن جا امتحان دادم تا رسيدم به امتحان مدرس. با آن که جواز داشتم، اگر يک نوبت غفلت مي شديا جواز پهلوي مان نبود،جلب وبه کلانتري اعزام مي شديم وخلاصه اسباب زحمت مي شد. يک نوبت من فراموش کردم جوازم را بياورم ومأمور گذاشته بودند، مأمور سواري با اسب، آن وقت ماشين نبود که درخود حومه گردش بکنند.اگرهرآينه يک زني را که محجبه بود، مي يافتند بدون معطلي روسري اش را، چادرش را برمي داشتند ودرملاء عام يک کبريت مي کشيدند وآتش مي زدند. برنامه اين بود واگر روحاني اي جواز نداشت، بدون معطلي جلب مي کردند وبه کلانتري يا شهرباني مي بردند والتزام مي گرفتند به اين که بايد مکلا بشوند.
اين قدرفشار برسرمابود وبعد هم قضيه حجاب يک چيزهايي بود که اشخاصي که اداري بودند حتماً بايد خانم هاي شان را ببرند ودرروستا که بد به کدخداي محل، معرفي شان بکنند درشهرها به بخشداري هاي آن جا يا درخود شهر هم به شهرباني بگويند اين زن فلان مجتهد است، اين زن فلان آقاي واعظ است.بلکه چيزي که هست اين است که ما را ملاحظه مي کردند.اين بودکه (خانم هاي شان )سربرهنه نبودند، يک چيزي روي سرش بياندازند وليکن اين مقداري بايد باشد اين مقدارصورت واين ها بايد باز باشد.
واما راجع به تحصيلات بنده دراصفهان تادرس به اصطلاح اهل علم،"درس خارج" که تمام شد،دراصفهان مانديم پيش علماي بزرگ و يک مقداري هم پيش مرحوم آيت الله آسيد محمد نجف آبادي که ازعلماي بزرگ اصفهان بود وطريقه فقه واصول وبرنامه بنده هم اين بود که دراصفهان وبعد هم درقم ، درس هايي را که مي خوانديم اين ها را هم مي نوشتيم ومباحثه مي کرديم، غرض اين است که ما به قم که مشرف شديم، سه نفر از اساتيد بودند قبل از اين که مرحوم آيت الله بروجردي ايشان تشريف بياورند وبه قم وما درمجلس تدريس آن ها حاضر مي شديم يکي مرحوم آيت الله حجت بود که به کوه کمره اي معروف بودوايشان از علماي نامي بودودرس ايشان را ما هم مي نوشتيم و مباحثه مي کرديم .يکي هم مرحوم آيت الله آسيد محمد تقي خوانساري که واقعاً ازاولياء خدابود.نماز جمعه رادرقم ايشان رواج دادند ودربحث هاي شان نظرشان اين اصل بود که نماز جمعه نبايد ترک شود، تکليفي است واجب وهم خودشان هم عملاً مشغول مي شدند وما پيش ايشان کسب فيض مي کرديم ونيزمرحوم آيت الله صدر وليکن درسي را که ما بيش تر به آن مي پرداختيم ومباحثه مي کرديم ومي نوشتيم ومطالعه بيش تري هم مي کرديم،درس مرحوم آقاي حجت بود،تازماني که مرحوم آيت الله بروجردي تشريف آوردند به قم که آن هم به خاطرتقاضاي تجارتهران ونيز علماء حوزه علميه قم بود.درهمان اوايل آمدن آيت الله بروجردي ما از نزديک ارتباط با ايشان پيدا کرديم ولطف زيادي هم به مانشان دادند.مرحوم آيت الله بروجردي وهم آن سه نفر آيات وهم مرحوم آيت الله خوانساري.
اين کلمه را قبلاً عرض کنم: اشخاصي که بعدهاحرف هاي ما را مي شنوند،ممکن است درخلال حرف ما، شنونده فکر کند که با اين صحبت ها مي خواهم مقامي براي خودم درست کنم. اين عبارات معروف است که اگرانسان از خودش تعريف کند، زشت است بايدديگران ازآدم تعريف بکنند.وليکن چون شرح حال بنده را خواسته اند، ممکن است بعضي جاهايش را يک قدري شنونده ها خيال کنند که ما مي خواهيم از خودمان تعريف کنيم،وليکن قضيه تعريف نيست،بنده کسي نيستم که بخواهم تعريف خودم را بکنم.ازباب شکر منعم است که اگر هم ما هرچه نصيب مان شده ،به توفيق خداوند عالم بوده است واين که خداوند به ما توفيقي داد که توانستيم چندين سال تحصيل بکنيم.
واما مسأله دخالت درامورسياسي ما از سال 1342 که شروع قيام بودواين امام بزرگوار مشغول مبارزه با طاغوت شدند.خلاصه عرض کنم وآن اين است که از زمان رژيم پهلوي تاالان مشغول مبارزه بوده ايم ونهايت آن اين است که مقداري اش را مبارزه اثباتي داشتيم، يک مقدارش هم مبارزه منفي داشتيم،وليکن هميشه مشغول بوده ايم واوجش از همان بعدازشهادت آيت الله زاده امام بزرگوارآيت الله حاج آقا مصطفي بود که ازآن جا ديگرشروع شد.و دراعلاميه هايي که براي فاتحه چاپ شد، اسم امام را به عنوان مرجع عظيم الشان شيعه و آيت الله العظمي فقط درخود باختران-کرمانشاه -برده مي شد.درشهرهاي ديگر،فقط اين مجلس که تمام مي شد، اعلام مي کردند مثلاً مجلس بعدي در فلان مسجد است وليکن ما يک اعلاميه داديم اعلاميه را نمي دانم حالا هست يا از بين رفته، راجع به فوت آيت الله زاده امام که چاپ وپخش هم شد وامام را به عنوان مرجع تقليد معرفي شان کرديم واعلاميه درتمام ايران پخش شد.شبانه فرستاديم اعلاميه را به قم وتهران و مسجد امام.دراطلاعيه هايي که مي داديم، دسته جمعي با آقايان بود وتمام راه پيمايي ها از مسجد مرحوم آيت الله بروجردي شروع مي شد، ختمش هم مسجد جامع يا ...ومجالسي هم که براي شهدا وتشييع آن ها بود، در مسجد مرحوم آيت الله بروجردي برگزار مي شد. لذا اين بود که دستگاه نسبت به ما حساسيت پيداکرده وفهميده بود که همه برنامه ها منشأش مسجد مرحوم آيت الله بروجردي و سرچشمه اش هم فلاني است. اين بود که درهمان شبي که امام به پاريس تشريف بدند، مأموران شبانه آمدند اين جا وبنده را بردند به تهران ودرمعيت ما هم شهيد آقاي اراکي بود.مارا با هم ديگر دريک سلول جاي دادند، يعني استثناً چون مي گفتند که بايد انفرادي بود،درسلول ها خواهش کرديم که ما دو نفر رفيقيم، با همديگر باشيم ، قبول کردند.آن جا هم برنامه مان اين بود که با همديگربحث و صحبت علمي مي کرديم، قرآن مي خوانديم.مادونفر رابه يک سلول، آن هم با آن کيفيت مخصوص،مارابردندودو، سه روز هم بازجويي کردند.غرض اين است که سرچشمه اش ازخود مسجد مرحوم آقاي بروجردي بود.وبالاترين دخالت ما
درامورسياسي طرفداري ازامام بزرگوار بود که اين ازهمه اش مهم تربود.براي اين که ما با امام ارتباط مستقيم داشتيم وجوهات رابه ايشان درنجف مي رسانديم وقبوضش را به يک کيفيتي مي رسانديم هرکس که "پول بده" بود به او مي گفتيم بيا قبضت را بگير، مي گفت نه، قبض را پاره کن. جرأت نمي کردقبضش را بگيرد،مي گفتيم توقبضت را بگيرکه ما پول راداده ايم ، بعد اگر خواستي بگيريا نگير،واين عمده دخالت ما درامورسياسي بود که بعدازفوت مرحوم آيت الله حکيم تنها کسي که در اين جا نظرش به خود امام بود،ودرمقابلش هم از اشخاص ديگر که کارشکني مي کردند، شخص بنده بودم.خيلي هم با متانت رفتار مي کرديم،به طوري که هم بتوانيم کارخودمان را انجام بدهيم،هم دستگاه به ما حساس نشود.به اين که يکي ،دو،سه مرتبه هم مرا بردند به سازمان وگفتند شنيده ايم پول به امام مي رسانيد،چه کسي پول به شما مي دهد؟آيا دفتري داريد يانداريد؟ واين ها از ما سؤال مي کردند ودرمدت همان حبسي هم که رفتيم،يکي دونوبت همين بازجويي ها بود وسؤال ازهمين اوضاع ها بود که شما با کدام يک ازعلما ارتباط داريد؟ وجوهي که مردم مي دهند به حساب کي مي دهيد.وازاين خصوصيات. اما عمده کارمادرکرمانشاه معرفي امام بزرگواربود به عنوان ولي فقيه وبه عنوان مرجع تقليد.نه تنها دراين سنوات آخر دراين دوسه سال بعد ازپيروزي انقلاب، بلکه قبلاً هم،بنده فاميل خودرا که تقريباً شايد حدود دو،سه هزارنفرجمعيت شان باشد، ازجمله پدرومادروهمسرم،همه شان رادرهمان اولايل ده،پانزده سال قبل از اين،ارجاع داديم به خودامام بزرگوار وگفتيم بايد از ايشان تقليد کردوعلماي ديگر هم البته مورد احترام مابودند،وليکن تقليدداشتيم به امام واين را هم مکرراً همين جا هم براي آگاهي مردم اعلام کرديم تاخيال نکنند نظرمن تنها است الان سه شهيد محرابي که ما داشته ايم، آيت الله دستغيب که مي گويند وقتي سؤال بکنيد ازکي بايد تقليد کرد.مسأله مرجعيت امام بزرگوار مثل کالشمس والنهار معلوم است، جاي سؤال نيست ومرحوم آيت الله صدوقي که ما از چهل سال قبل با ايشان از نزديک ارتباط داشتيم وخيلي ايشان نسبت به بنده لطف داشتند واجازه اي که مرحوم آيت الله بروجردي راجع به امور حسبيه ووجوهات نوشتند،به خط ايشان وبه امضاء ومهر آيت الله بروجردي بود، مادرسي،چهل سال قبل کاملاً مربوط بوديم ، وليکن خوب آيت الله دستغيب را نه خيلي از نزديک، ليکن بعدازايشان هم آيت الله مدني که با ايشان هم در نجف وبعد هم درخود ايران ازنزديک باايشان تمام داشته ايم .غرض اين است که اين جوراشخاص واين شهداي محراب وافرادي چون آيت الله مشکيني،فقهاي شوراي نگهبان،اين ها تمام شان متفقاً نظرشان به شخص امام بزرگواربوده و علمايي هم که ما درقم با آن ها بوده ايم. الان يکي دوتاشان درقيد حيات هستندکه نسبت به امام اين ها همه شاگرد امام بوده اند. تقاضاي مان اين است که ان شاءالله خداوند عمرطولاني به امام لطف کند، همان خواسته مردم ودعاي مردم که تا انقلاب بزرگ امام عصر-ارواحنا له الفدا-خداوند عمر با برکت اين مرد را مستدام بدارد.
درطول مدتي که تحصيل مي کرديم، بنده به غير از اين که کسب فيض از علماي بزرگ کرده ام، هميشه، هم مشغول بحث بودم وهم تدريس مي کردم. بنده از خود مقدمات تا رسيد به خارج واين ها، مرتباً دراصفهان که بودم وبعد هم که به قم آمدم وبعدهم بيست وچهار يا پنج سالي است که به امرآيت الله مرحوم آقاي بروجردي دراين جا (باختران) مانده ام و بعد هم خود امام نظرشان اين بود که بنده اين جا بمانم واين نماز جمعه هم به امر ايشان بوده است.ايشان امر کرده اند وتا يک مدتي که ما اين جا بوده ايم، به غيرازترويج زباني که داشتيم درسخنراني هاونماز جمعه، مسأله تدريس هم بوده است دراين جا وچند دوره براي طلبه ها تدريس کرده ام.درموقع تعطيلات نيزبنده بيکار نبوده ام، هميشه برنامه ام اين بود که يک چيزهايي را يادداشت کنم والان چيزهايي که جلو بنده است، پنج جلدکتاب به نام مجمع الشتاب نوشته شده است وبه عهده بنده زاده گذاشته ام که اين ها لااقل چند ورقش چاپ شودوبعدازبنده يادگاري باشد، تابه وسيله آن ها اشخاصي که مراجعه مي کنند، طلب آمرزش براي بنده بکنندويک کتاب مستقلي هم راجع به علوم قرآن نوشته شده و راجع به بعضي از ويژگي هاي مربوط به قرآن کريم است.
ورساله هايي درخلال اين ها نوشته شده که راجع به امر معروف ونهي ازمنکر،نماز جمعه،فلسفه غيبت امام زمان واثبات وجود مقدس امام عصر-ارواحنا له الفداه- ودرضمن رساله هايي بوده است که راجع به معراج پيغمبر(ص) ،معادکه خلاصه اين چند جلدي که نوشته شده داراي چندبخش است واين چندبخش عبارت است از تقريباً اصول عقايد، اخلاقيات واصول و فروع واين ها که درچندسالي که ما اين جا بوده ايم ودراصفهان وتعطيلي هاي ماه رمضان ومحروم وپنچ شنبه وجمعه جمع آوري کرده ايم. يک رساله مختصري هم راجع به حروف مقطع که يا دوحرفي است مثل حم،يا سه حرفي است مثل الم،يا چهار حرفي است مثل المرياپنج حرفي است مثل حمعسق يا کهيعص ، يک رساله مختصري هم راجع به اين موضوع واقوالي که درموقعي که حروف مقطع اليه درچند سوره اي که در قرآن هست،آمده واين که اين ها مال چه چيزاست؛رساله مختصري هم راجع به آن ها نوشته شده است.
دراسلام مافوق مقام شهادت، ديگر مقامي نداريم.براي اين که در قرآن، خداوند عالم درچندجا مي فرمايد-يکي خطاب به مردم ويکي خطاب به خودپيغمبراسلام-که خيال نشود وبه اين که شهداي درراه خدا، آن هايي که جان خودشان را درراه خدا داده اند وهدف شان اسلام بوده وهدفشان حفظ اسلام عزيز وقرآن بين بوده،اين ها مردگانند، بلکه اين ها زنده اند.ازآيه شريفه اي که خداوند مي فرمايد:"اعوذ به الله من الشيطان الرجيم ونفخ في الصور فصعق من في الارض الا من شاء الله" درآن نفخه اول صور، هر که درآسمان ها و زمين است،همه مي ميرند الا ماشاءالله،که اين ها جان خودشان رادرراه خداداده اند .با خدا معامله کرده اند واين ها حيات محدود دنيوي رابا حيات ابدي مبادله کرده اندوجان خود را داده اند .اين ها زنده اند. درنفخه صور، همه مي ميرند؛ الا شهدا وبا همان سلاحي که دررزم ها با دشمنان وطاغوت ها نبردکرده اند، با همان سلاح درروز قيامت زنده مي شوندوآن سلاح گواهي مي دهد که اين ها درراه خداوند عالم جان خودشان راداده اند.علاوه براين،خوددست وپايي هم که دررزم هاآن زجرهارا ديده اندوآن آسيب ها که به وسيله دشمن به آن ها رسيده است، تمام اعضا وجوارح شان روز قيامت گواهي مي دهد برعمل آنها .در روزقيامت،بالاترين مقامات متعلق به شهيد است.درآن دعايي که شب هاي ماه رمضان،سي نوبت،خوانده مي شود، اهميت اين سه عمل پيش خدا معلوم مي شود که ليله القدروحجک بيت الله الحرام وقتلاً في سبيل الله که اين سه چيز را شب هاي ماه رمضان بندگان مومن خدا ازخداوند تقاضا مي کنند .اول اين که ليله القدر ودرک شب قدر، دوم حج بيت الله الحرام،سوم شهادت درراه خداوند عالم که ديگر بالاتر ازآن مقامي نيست، لذا پيغمبر (ص) ما وائمه معصومين(ع) درمقام بالاتري هستند ودرباره آن ها گفته شده است که ما الي مقتول يا مسموم وهمه کسي هم لياقت شهادت ندارد. درباره شهدا خداوند مي فرمايد:"ومن المومنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر ومابدلوا تبديلاً"،بعضي ازمومنين خودشان را اهدا کنند وبعضي ازآن ها وفا کرده اند به عهد خودشان وبعضي درحال انتظار هستندودررابطه با اين بنده اولاً که خودم را لايق شهادت نمي دانم، براي اين که مقام شهادت يک مقامي است که همه کس نصيبش نمي شود يک نوبت، ما درمعرض اين واقع شديم وبعضي از منافقين مي خواستند مارا هدف قراربدهند. درماه مبارک رمضان بود وافتخاري ديگرازاين بالاتر نبوده؛درحال طهارت رفتن به طرف خانه خدا ودرحال روزه.وما اگر هرآيينه دعوت خدارا لبيک گفته بوديم،اين افتخاري بود براي ما وخانواده ما، وليکن نشدوماتسليم قضا وقدر الهي هستيم. وليکن اميدوارهستيم که ما چهارمين شهيد محراب باشيم وخداوند ازما بپذيرد ودرآن حال،اخلاصي هم باشد.ثبات قدم وثبات درايمان که عمده همان است و من مکرر گفته ام که اگرخداوند شهادتي نصيب ما کرد، درآن حالت ايمان ما ثابت باشد، يعني ثابت قدم باشيم درايمان توجه به خداوند عالم، وهدف مان ازشهادت اين نباشد که بعد از کشتن، مثلاً بگويند جزو شهداست، هدف خداباشد. منظورخدا باشد، غرض اين که مقام شهيد بالاترين مقامات است ودراين انقلاب جمهوري اسلامي، يک عده اي ازخوبان ما، چه از روحانيون وچه از غير روحانيون، چه فرماندهان سپاه و ارتش و بسيج،به اين مقام عظيم نائل شدند که اين ها اسم شان درتاريخ براي ابد باقي ماندوخيال نشود مردم اين ها را فراموش مي کنند؛اين ها هميشه شهدا در نظرشان هست.
والسلام

منابع:
برگرفته از کتاب«عروج خونين»
ماهنامه شاهد یاران، شماره 44